به گزارش سایت پیشکسوتان کهن پرسپولیس؛ فراق کاپیتان ابدی پرسپولیس، 6ساله شد. 6 سالی که عجیب و شگفت‌آور گذشت. 9 مهر 1394 برای اهالی فوتبال، به ویژه هواداران پرسپولیس، فراموش‌شدنی نیست. خبر، بهت‌آور بود. هادی نوروزی دیگر در میان ما نبود.

تصاویر همین‌طور در پی هم، در ذهن همگان رژه می‌رفت. بهت و حیرت حاکم بود و آه حسرت سرشار. آخرین قاب، دویدن کنار زمین با آن لباس بنفش و لبخندی شیرین. لبخندی که دیگر خاطره بود. هادی دیگر نبود، همان که وقتی خیز برمی‌داشت، چون تیری بود رها شده از چله کمان. کاپیتان لحظه‌شماری می‌کرد برای بازگشت به میادین. او کاپیتان همین افسانه‌ای بود که برانکو در حال ساختنش بود. افسانه شکل گرفت و هادی هم کاپیتانش بود.

همه تیم‌ها کاپیتان دارند ولی کاپیتان داریم تا کاپیتان. کاپیتان یک تیم باید الهام‌بخش باشد و بتواند تیم را متحد کند. منشایی برای قدرت روحی و روانی باشد. در لحظات سخت، دست همبازیانش را بگیرد و از معرکه خارج کند. کاپیتان باید وقتی که اسمش به میان می‌آید همه به خط شوند. حالا دیگر هادی در حد اعلای همه این‌ها بود. او دیگر رفته بود ولی با رفتنش، پرسپولیس را صاحب کاپیتانی کرد که همه این ویژگی‌ها را در بالاترین حد ممکن به پرسپولیس داد. یک کاپیتان ابدی.

هادی نه فقط تیم را، که همه پرسپولیس را به بالاترین اتحادی رساند که در چند دهه گذشته مشاهده می‌شد. او الهام‌بخش شد تا همه به نام او، آماده بالاترین ایثار و از خود گذشتگی باشند. نام او که به میان می‌آمد دیگر تحمل همه چیز آسان‌تر می‌شد. کنار آمدن با ناملایمات راحت می‌شد. این‌ها داستان نیست. روایتی است از آن چه که واقعا در این تیم روی داد. حالا دیگر همه یک چیز را می‌خواستند. همانی که کاپیتان می‌خواست.

 هادی نوروزی در همان آخرین لحظات، پشت برانکو درآمده بود و خرده می‌گرفت که اگر به او اعتقاد وجود دارد باید حمایتش کنند. حالا کاپیتان باید برای سرمربی، زمان می‌خرید باید کاری می‌کرد که اتفاقات بد از اطراف پرسپولیس عقب‌نشینی کنند. همه این‌ها همان نهم مهرماه سال 1394، روی داد.

24 ابدی پرسپولیس که رفت، همه چیز یک جور دیگر شد. چه حکمتی بود که چنان بدرقه و غلیان احساساتی، نصیبش شود، نمی‌دانیم. خدا باید بخواهد و خواست. او که بخواهد، بنده‌اش چه کاره باشد. این را البته در تک‌تک قهرمانی‌های این سال‌ها دیدیم. نوروزی رفت و آرزوهایی برجا گذشت که تکلیف هر روز و هر شب یک تیم شد. یک تیم که هم‌قسم شده بود، نه فقط برای قهرمانی پرسپولیس، برای ادای دینی که آن را وظیفه خود می‌دانست. آرزو به یک تکلیف بدل شد. تکلیف به حقیقت پیوست و حقیقت به عادت بدل گردید. حالا اگر بود، حتما در مصاحبه‌اش می‌گفت باید قهرمان آسیا بشویم.

آرزو کرده بود که به افتخار آن چهاری که می‌گفتند و در واقع به پرسپولیس تعلق داشت، در دربی 4 گل بزنند و حرف کاپیتان روی زمین نماند و چه روزی بود آن روز که تابلوی ورزشگاه آزادی،  24 را برای نتیجه دربی نشان می‌داد. یک جورهایی همه چیز با هم جور درمی‌آمد. بارها و بارها اتفاق افتاد.

درباره کاپیتان هادی نوروزی، بسیار می‌توان گفت و نوشت ولی اجازه بدهید به همین بسنده کنیم. و همین پنجشنبه 8 مهرماه از ساعت 14:24 دقیقه اعضای خانواده، دوستان و همشهریان هادی بر سر مزارش حاضر می‌شوند تا یاد و خاطرات فراموش‌نشدنی هادی نوروزی را زنده کنند. هادی عاشقانه زندگی کرد و هنگامی بدرود حیات گفت که بازوبند کاپیتانی پرسپولیس را به بازو می‌بست و در رختکن، حرف اول و آخر را می‌زد. یادش و خاطراتش گرامی باشد.

نظرات کاربران

شما هم می توانید در مورد این خبر نظر بدهید

افزودن نظر جدید